گرداب
پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۳۳ ب.ظ
انگار کن که شب، در ظلمت دریا، در میانه آب، تخته پارهایست بر موج.
کجاست و به کجا میرود؟ نمیداند.
ایستادن و ماندن و فهمیدن هم نمیتواند که توان و اختیار ندارد. که بیمعنی است در آب یک جا ماندن، که میبرد تو را به هر کجا که خواهد...
آن تخته پاره، منم. گیج و گنگ و منگ. پریشان و گمشده و غرق.
نه به این سویم نه به آن سو. و نه توان ماندن دارم در میان این دو سو.
طوفان است و گرداب و شب و وحشت.
خورشید را در کجا جستوجو کنم؟
این شب چرا سحر نمیشود؟
- ۹۸/۰۵/۱۰