کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

او بود و جز او نبود.
خواست تا بود خود بنماید؛
پس،
گفت (نوشت) . . .
و چنین بود که "کلمه" پدید آمد.
_____________
هر چه اینجاست،
از خواندنی و دیدنی و شنیدنی، به نام حقیر سند بزنید...
مال غیر را به نام صاحبش خواهم نوشت.

سید علیرضا حسینیان

پیام های کوتاه
  • ۲۱ بهمن ۹۸ , ۰۰:۰۶
    دوری
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۵
    تعارض
آخرین مطالب

نقاب

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۲۴ ق.ظ

بازیگر خوبی نیستم. هیچ وقت نبوده‌ام. تنها نقشی که بلدم خوب اجرا کنم، خودم بودن است.

نقش بازی کردن، یعنی چیزی غیر از خود بودن، و چیزی غیر از خود بودن، یعنی آمیختگی به دروغ، یعنی دوری از صداقت، یعنی دور شدن از اصل و اصالت.

و نمی‌توانم خودم نباشم، نمی‌توانم به دروغ آمیخته باشم، نمی‌توانم با نقابی به صورت، فرد دیگری باشم.

و چون در دیگران و برای دیگران هم همین نگاه را دنبال می‌کنم، به آنها زود اعتماد می‌کنم. حرفشان را باور می‌کنم و نمی‌توانم قبول کنم کسی می‌تواند دروغ بگوید، نقش بازی کند، دیگری باشد...

من، دروغ‌گو را، آن کس که صورتک به چهره می‌زند را، آن کس که نقش بازی می‌کند را، آن کس که خودش نیست را، مریض می‌دانم.

مریضی دارای بحران هوبت، دارای گم‌گشتگی شخصیت.

من با دروغ نمی‌سازم، با چند رویی کنار نمی‌آیم.

آدمی را زلالی باید. شفاف و زیبا و درخشان. دروغ سیاهی دل آدمیست...

  • S.A.R.H

خواب

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ق.ظ

دیشب خواب جنگ دیدم.

خوابی آشفته و تنیده با آخرین کتابی که خوانده بودم، تصاویری که از این روزها و شب‌های لبنان دیده بودم، خاطرات کودکی، افرادی که می‌شناختم.

خوابی که اگر همه چیزش را اضغاث احلام هم بخوانم، اضطراب جنگ و بمب و گلوله و آتشش، تا صبح آزارم داد.

با توقف جنگ و آتش‌بس بیدار شدم اما حالم اصلا خوب نبود...

  • S.A.R.H

دل تنگی یا غرغرهای شبانه

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۲۰ ب.ظ

دلم برای خودم تنگ شده است. برای آنچه بودم. برای آنچه می‌کردم. دلم برای آرزوهایی که داشتم - و هنوز هم دارم - تنگ شده است.

خیلی تغییر کرده‌ام، اما نه آن تغییری که باید. و در عین همه این تغییر کردن‌ها، ثابت مانده‌ام. شبیه کسی که روی تردمیل دویده است. هزاران متر رفته و اما هنوز همان جایی است که بود.

دلم می‌‌خواست و می‌خواهد که تمام کنم هر چه ناتمام‌ها را، بروم هر چه نرفته‌‌ها را، ببینم هر چه ندیده‌ها را، بخوانم هر چه نخوانده‌ها را.

دلم می‌خواهد رها شوم از هر چه مرا دور کرده از خودم، دلم می‌خواهد خودم را پیدا کنم. آن خودی که باید باشم، نه آن خودی که هستم.

  • ۰ نظر
  • ۳۰ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۲۰
  • S.A.R.H

جبر کلمات

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۲۹ ق.ظ

کلمات، نمادند. نشانه‌اند، رمزند برای بیان آنچه آدمی در ذهن دارد.

و آنچه آدمی در ذهن دارد، هر آنچه که می‌داند و هر مفهوم که می‌تواند تصور کند،‌ با استفاده از همین کلمات است که شکل می‌گیرد و ایجاد می‌شود و ماندگار می‌ماند.

و کلمه آن چیزی است که ما ساخته‌ایم و معنا را بر آن بار کرده‌ایم.

کلمه مجبور است به بودن، مجبور است به معنا پذیرفتن، مجبور است به معنا را منتقل کردن.

فکرها و کلمات به هم وابسته‌اند. رابطه این دو، رابطه دوری است: اگر کلمه نباشد، فکری نیست و اگر فکری نباشد، کلمه‌ای نیست.

فکر و کلمه، یکی هستند. وابسته مطلقند به هم. هیچ کدام بی‌دیگری نه معنا دارد و نه صورت می‌پذیرد.

 

  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۲۹
  • S.A.R.H

نتیجه‌گیری

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۴۸ ب.ظ

قدیم‌ترها وقتی پبش­نهاد تدریس می‌­دادند، یا پیش­نهاد شروع کارهایی که نیاز به اطلاعات  و تجربه و مهارت داشت، حتی اگر در آن زمینه توان­مند هم بودم، از شروع کار امتناع می­‌کردم به بهانه آماده نبودن و مسلط نبودن. و گمانم این بود که آدمی باید در آن موضوع به غایت کمال و توان رسیده باشد تا بتواند برای دیگران آموزگار و منشا اثر باشد.

این تفکر، همراه با کمبود و حتی عدم اعتماد به نفس باعث شد تا سال‌­ها دست به هیچ کاری نزنم و در آن مسیر ایده‌آل طلبی که بودم، ایده‌آل‌ طلب‌تر بمانم و البته هیچ کاری هم نکنم.

لذاست که به این نتیجه رسیدم ، ایده‌آل طلبی یعنی انفعال، یعنی توقف، یعنی هیچ.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۴۸
  • S.A.R.H

تاریخ

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۲۲ ق.ظ

تاریخ را بعضی خطی تصویر و تصوّر کرده‌اند؛ که در نقطه‌ای شروع می‌شود و در جایی به پایان می‌رسد. پایانی به معنای واقعی، به معنای تمام شدن، نیست شدن.

بعضی دیگر اما، نگاهی دایره‌وار به تاریخ دارند. اینجا هم نقطه‌ای برای شروع هست اما جایی برای پایان نیست. آنجا که گمان می‌کنی به پایان رسیدی، خود شروعی تازه است، انگار که همه چیز نو می‌شود، جدید می‌شود، تازه می‌شود. انتهایی وجود ندارد. زمان، چونان دایره‌ای است که نمی‌توان برای آن رأس و اول و آخری تصور کرد. حرکتی دائمی و به دور خود.

گروه سوم اما، تاریخ را به مثابه حلقه‌های روی هم، چیزی شبیه فنر تصویر می‌کنند. جایی برای شروع هست، و نقطه‌ای هم برای پایان؛ اما این پایان، خود از همان مبدا اولیه عبور می‌کند. نقطه پایان، انگار همان جای آغازین است اما با این تفاوت که خود آن نیست. در نگاه سوم، با هر بار رسیدن به نقطه آغاز، یک مرحله بالا آمدن و صعود کردن هم، انجام شده است.

در دل چرخش ایام، چرخش آدمی و رشد او نیز هست، بالا آمدن او -حتی اگر خودش نخواهد- هم هست.

تولد، و رسیدن سالگرد آن، به گمانم روایت تاریخ از نگاه سوم است.

آدمی، هر سال که می‌گذرد، دوباره به همان مبدا و نقطه آغاز می‌رسد، انگار که فرصتی دارد برای شروع مجدد، وقتی دارد برای دوباره زیستن. سالگرد تولد، فرصتی است که تجربه گذشته را پیش رو دارد و ابهام آینده را.

گذر عمر، خط نیست که طی شود و تمام شود و گذشته و گذشتنش هیچ شود؛

گذر عمر دایره نیست که بتوان از همان جای اول، دوباره شروع کرد و رفت و ساخت و گذشت و فراموش کرد آنچه بوده را؛

گذر عمر، حلقه است؛ حلقه‌های به هم پیوسته. حلقه‌های رو هم سوار شده. حلقه‌های بالا آمده و صعود کرده.

در گردش دوباره ایام، به نقطه شروع می‌رسی، اما بالاتری؛ زیر پایت گذشته را داری و بالای سرت آینده را؛ اشراف داری بر کرده‌ات، و امید داری به آینده‌ات. 

در گردش دوباره ایام، به نقطه شروع می‌رسی، اما رشد کرده‌ای، تغییر کرده‌ای، عوض شده‌ای. آنچه گذشته را، تکیه‌گاه کرده‌ای برای رفتن، و آنچه نیامده را، دستاویز برای رسیدن.

تولد فرصتی است برای به هم رسیدن دیروز و امروز، نقطه تلاقی گذشته و آینده. نقطه عطفی برای ساختن، برای رفتن، برای بهتر شدن.

  • S.A.R.H

واگویه_۱

شنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۰۵ ب.ظ

معتقدم راه و رسم زندگی کردن آدم‌ها را، و حتی گفتار و کردارشان را، اعتقاداتشان مشخص می‌کند.

آن کس که مرگ را پایان دنیا می‌داند، و معتقد است باید در چند روز زندگی، بهره برد از هر چه هست، یک مسیر و روش برای زیستن برگزیده، (سوای از انتخاب خوب یا بد مسیر)

و آن کس که زندگی در جهان دیگر را حقیقت می‌داند، مسیری دیگر را انتخاب کرده. (هر چند با داشتن همین اعتقاد هم، عملکردها متفاوت است.)

و در این میان، برای آنان که هنوز در چندراهی انتخاب، و تضاد میان منافع و ارزش‌ها مانده‌اند، زندگی جنبه سخت‌تری از خود نشان خواهد داشت.

مثلا برای آن کس که از سویی اعتقاد به امر قدسی دارد و مفاهیمی مثل برکت، اثر وضعی، اثر دعای خیر، اثر صله‌ ارحام و هزاران مورد دیگر، برایش معنا دارد، گاه بن‌بست‌های زندگی، چنان در تضاد با این مفاهیم قرار می‌گیرد که فوقف متحیرا.

گره‌هایی که کلیدش را مواردی از آن دست گفته‌اند.

یا آن کس که به امید و وعده‌ای، کاری را (حتی بدون دانستن چرایی و علت) انجام می‌دهد یا انجام نمی‌دهد، در برابر آن کس که صرفا نگاهی زمینی دارد، کار دشوارتری خواهد داشت.

 

پ‌ن۱: و حتما حرف بیش است، مطلعی بود.

پ‌ن۲: آنان که به سواد علی البیاض ایمان دارند، گلوله آتش بر دست گرفته‌اند.

 

 

  • S.A.R.H

روز‌مُردگی

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ

قدیم‌ترها بیشتر می‌نوشتم، هر وقت دلم می‌گرفت می‌نوشتم. هر موقع حال خوبی نداشتم می‌نوشتم. نوشتن انگار برایم مسکنی بود که سبک شوم. راهی بود که تخلیه شوم. رها شوم از رنج لحظه‌های غم.

این روزها، و بلکه این ماه‌ها و شاید حتی این سال‌ها، دور شده‌ام از نوشتن. انگار که فاصله افتاده است میان من و کلمات. انگار که قهر کرده‌اند واژه‌ها. 

نمی‌دانم. شاید مشکل جای دیگری است. انگار بی‌حس شده‌ام، سِر شده‌ام. جوری که حتی برای آرامش خودم هم تلاشی نمی‌کنم.

خسته‌ام، خیلی خسته. گیج و گنگ و مبهوت. شبیه گم شده‌ای در بیابان که نه راه می‌داند و نه آب و غذایی دارد و نه حتی امیدی برای نجات.

ذهنم مشوش است. مثل کلافی گره خورده. گرهی که به دندان هم امیدی نیست برای باز کردنش.

خسته‌ام، بی‌حوصله، بی‌حال، بی‌تمرکز، بی‌حس، بی‌انگیزه، بی‌امید.

دچار روزمرّگی شده‌ام، هفته‌مرّگی، ماه‌مرّگی؛ نه، اصلا انگار دچار لحظه‌مرّگی شده‌ام. نمی‌دانم، شاید هم روز‌مُردگی.

دور مانده‌ام از آرزوهایم، عقب مانده‌ام از آنچه می‌خواستم، جا مانده‌ام از اصل آنچه دنبالش بودم و سرگرم شدم به حاشیه‌ها...

قرار ما این نبود. قرار من نه با خودم نه با هیچ کس دیگری این نبود. بد قولی کردم، بد عهدی کردم، خراب کردم...

آه...

------

آه! مِن قِلَّةِ الزّادِ، و طُولِ الطَّریقِ، و بُعدِ السَّفَرِ، و عَظیمِ المَورِدِ!  (امیرکلام  علیه‌السلام)

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۳
  • S.A.R.H

حق الناس

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۴۱ ب.ظ

در میان تمامی ادیان و مذاهب و آیین‌ها سخنی هست واحد، که به بیان‌های مختلف گفته شده است:

«هر چه برای خویش، خوش داری برای دیگران هم خوش بدار و هر چه برای خویش، ناخوش می‌داری، برای دیگران هم ناخوش بدار.»

‏از سوی دیگر، متفکران، تعامل و ارتباط و مسئولیت آدمی را در چهار نسبت بیان کرده‌اند:

+ نسبت به خدا (امر قدسی، معنویت)

+نسبت به خود

+ نسبت به دیگران

+ نسبت به طبیعت

جمع این دو سخن -خصوصا در نسبت‌های سومی و چهارمی- در میدان حرف، سهل است و در وادی عمل، صعب.

‏به تعبیر دیگر، معنای آن سخن واحد، رعایت حق دیگری‌ است و احترام به او،

چه انگار که او، تویی.

در تعامل و ارتباط، در انجام مسئولیت و کار، در سخن گفتن و حرف شنیدن، در کسب و کار، در تعلیم و تربیت، و در هر چه که خود می‌خواهی و می‌کنی و دوست داری،

او را جای خودت ببین و بدان.

اگر کاسبی، خریدار باش،

اگر معلمی، دانش‌آموز باش،

اگر کارمندی، ارباب رجوع باش،

اگر راننده‌ای، مسافر باش،

اگر والدی، فرزند باش،

اگر حاکمی، رعیت باش!

ببین اگر تو بودی، دوست داشتی چگونه با تو تعامل کنند، برای او همان کار کن،

یا از چه ناخشنود می‌شدی، آن کار مکن.

‏اگر چنین کردی و چنین بودی،

و اگر همگان چنین کردند و چنین بودند،

اختلاف و ناراحتی و خلاف و بی‌قانونی جایی برای حیات نداشت.

این‌ها به حرف، آسان است و شدنی، که اگر بشود، چه شود!

اما در وادی عمل، دشوار است و سخت شدنی.

البته که هستند کسانی که چنین زیسته‌اند.

این یک نسبت و روایت است از حق‌الناس،

و البته که مصادیق آن بسیار است و هر کس، خود بهتر می‌داند چیست و می‌تواند که مراعات کند حق دیگران را.

تمام.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۱
  • S.A.R.H

گم‌شدگی

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۴۴ ب.ظ

شاید جایی در همین حوالی، شاید کمی هم دورتر،

شاید در همین سال‌ها، شاید کمی هم قبل‌تر،

خودم را گم کردم.

ناگهان دیدم که تنها ایستاده‌ام، بی‌خودم.

اطرافم خالی بود از هر چه من. انگار کن ایستاده باشی در دل صحرا، یا سوار بر قایقی، در پهنه دریا.

 

اگر نشانه‌ای دیدید، بگویید و مژدگانی بگیرید.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۴
  • S.A.R.H