نقاب
بازیگر خوبی نیستم. هیچ وقت نبودهام. تنها نقشی که بلدم خوب اجرا کنم، خودم بودن است.
نقش بازی کردن، یعنی چیزی غیر از خود بودن، و چیزی غیر از خود بودن، یعنی آمیختگی به دروغ، یعنی دوری از صداقت، یعنی دور شدن از اصل و اصالت.
و نمیتوانم خودم نباشم، نمیتوانم به دروغ آمیخته باشم، نمیتوانم با نقابی به صورت، فرد دیگری باشم.
و چون در دیگران و برای دیگران هم همین نگاه را دنبال میکنم، به آنها زود اعتماد میکنم. حرفشان را باور میکنم و نمیتوانم قبول کنم کسی میتواند دروغ بگوید، نقش بازی کند، دیگری باشد...
من، دروغگو را، آن کس که صورتک به چهره میزند را، آن کس که نقش بازی میکند را، آن کس که خودش نیست را، مریض میدانم.
مریضی دارای بحران هوبت، دارای گمگشتگی شخصیت.
من با دروغ نمیسازم، با چند رویی کنار نمیآیم.
آدمی را زلالی باید. شفاف و زیبا و درخشان. دروغ سیاهی دل آدمیست...
- ۱ نظر
- ۲۴ دی ۰۳ ، ۱۱:۲۴