کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

او بود و جز او نبود.
خواست تا بود خود بنماید؛
پس،
گفت (نوشت) . . .
و چنین بود که "کلمه" پدید آمد.
_____________
هر چه اینجاست،
از خواندنی و دیدنی و شنیدنی، به نام حقیر سند بزنید...
مال غیر را به نام صاحبش خواهم نوشت.

سید علیرضا حسینیان

پیام های کوتاه
  • ۲۱ بهمن ۹۸ , ۰۰:۰۶
    دوری
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۵
    تعارض
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

اول شخص نامحدود

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۴۶ ب.ظ

آن طور که در کتاب‌­ها نوشته‌­اند برای روایت یک داستان، می‌­توان از سه زبان یا سه راوی استفاده کرد. راوی اول شخص، راوی دوم شخص و روایت از زبان سوم شخص، که البته هر کدام از این‌­ها، مشخصات و ضوابط و قواعد خودش را دارد.

سوم شخص، دانای کل است. همه چیز را می‌­داند و می‌­بیند. انگار که از افقی بالاتر و دیدی وسیع­‌تر، بر هر چه رفته است و هر چه که خواهد شد، نظاره دارد و بر همه آن‌­ها آگاه است.

روایت دوم شخص، روایت توست. روایتی که من، از زبان تو بیان می‌­کنم. تویی که کردی و تویی که دیدی و تویی که فاعل هر کاری.

راوی اول شخص، منم. منِ فاعلِ محدود. منم و هر آن­چه که می‌­بینم و می‌­دانم و انجام می‌­دهم.

ما آدم‌­ها، داستان زندگی را اول شخص روایت می­‌کنیم. روایت اول شخص، روایت جهل است؛ بی­‌خبری از غیر. روایت لحظه است؛ همان «آن»ی که می‌­بینی و می‌­شنوی و می­‌فهمی. روایت صحنه‌­ای است تاریک که تنها به اندازه‌­ی آن نقطه که در آن ایستاده‌­ای نور دارد. انگار که در بیابانی بی‌­انتها، دردل شب، تنها شمعی در دست داشته باشی و نور، تنها پیش رویت را روشن کرده باشد. در روایت اول شخص، از آینده بی‌­اطلاعی. از گذشته هم تنها چیزی شنیده‌­ای. ‌بی‌­خبری از علت‌­ها و معلول‌­ها، بی‌­خبری از ارتباط میان افراد. از تاثیر و تأثّر اتفاق‌­ها و حرف‌­ها و عمل‌­ها. فقط حال و اکنون و این­جا را می­دانی.

در این میان اما، برخی زندگی­‌شان را از نگاه دیگری روایت می­‌کنند. آنانی که قدم بر نفس گذاشته­‌ا‌ند و قدری افق دیدشان بالاتر آمده، سوم شخص زندگی می­‌کنند، سوم شخص محدود؛ که دانای کل هر داستان و هر زندگی، خداوند یکتاست، بلاشک. این مردمان به اذن همو، کمی بیشتر می‌­بینند و بیشتر می‌­فهمند. دنیا برای ایشان، بسان تیله‌­ای است در دست کودکان. زیر و بمش را می‌­شناسند. گذشته و حالش را می‌­دانند و از آینده­اش باخبرند.

از این گروه و جماعت، عده‌­ای نیز هستند که حرف و فعلشان، فعل و سخن خداست. تصمیم­شان، اراده خداست. آسمان و زمین به یمن وجود ایشان است که هست. عالِم­‌اند بر عالَم. زندگی اینان را خدا خود روایت کرده است. گروهی که برترینان خلقتند و ستارگان آسمان وجود.

و در این میان، داستان یک تن را خداوند به شیوه خاصی روایت کرده است. داستان حسین‌­اش را جور دیگری قلم زده است که: 

«ان الله شاء ان یراک قتیلا»

و این اوج زندگی است. اوج حیات و جاودانگی است. که خداوند راوی زندگی‌­ات باشد. خداوند ساری و جاری باشد در هر آن و لحظه­‌ات. که تماما برای او زندگی کنی. که تماما او باشی.

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۴۶
  • S.A.R.H

افق

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۳۴ ق.ظ

ما آدم‌­ها، همیشه داستان زندگی را اول شخص روایت می‌­کنیم.

روایت اول شخص، روایت جهل است؛ بی­‌خبری از غیر. روایت لحظه است؛ آن زمان که می‌­بینی و می‌­شنوی و می‌­فهمی.

روایت صحنه‌­ای است تاریک که تنها به اندازه‌­ی آن نقطه که در آن ایستاده‌­ای نور دارد. انگار که در بیابانی بی­‌انتها، در دل شب، تنها شمعی در دست داشته باشی و نور، تنها پیش رویت را روشن کرده باشد.

در روایت اول شخص، از آینده بی‌اطلاعی. از گذشته هم. از ارتباط میان افراد هم. از تاثیر و تأثّر اتفا‌ق‌­ها و حرف‌­ها و عمل‌­ها هم.
اینجاست که می‌­خواهی دانای کل باشی. دانای کل نامحدود.

دوست می‌داری که می‌­توانستی زندگی را از بالا نگاه کنی. از جایی که هم گذشته را ببینی، هم حال را و هم آینده را.

یک سوی ماجرا حال اکنون است و راه رفته‌­ی امروز و هر چه که کرده‌­ایم و هر اثر که در این دنیا برجا گذاشته­‌ایم و سوی دیگر آن، هزار راه نرفته است و هر آن چه اتفاق، که نیفتاده و حرف که زده نشده و فعل که به انجام نرسیده. راه دیگر آن دو راهی که نرفته‌­ایم و آن مسیر که از مقصدش بی‌خبریم.

حس دیدن این نیمه پنهان، آمیزه‌­ای است از هر چه احساس. انگار که اجتماع نقائض، چیزی شبیه محال. کشف سرزمین ناشناخته‌­ای که هم لذت دارد و هم ترس. هم شعف دارد و هم غم. هم امید دارد و هم یأس.

گاهی با خودم فکر می‌­کنم اگر شش سال پیش، این داستان آغازیدن نگرفته بود، یا اگر در آن زمان این‌­گونه ادامه نیافته بود، الان و اکنون کجا بودم و چه می‌­کردم؟

در این ماجرا، شاید فهمیدن آن بعد دیگر، حس کنج­کاوی را ارضا کند اما، یقین دارم جایی که هستم و اکنونی که دارم، اعنی در کنار تو بودن، به­‌ترین حال است برای من و مناسب‌­ترین احوال است برای من.

از آن نقطه دل‌­خواه اگر می‌­توانستم نگریستن، دوست می­‌داشتم دیدن آن گذشته را، که مال هم شدیم و این حال را، که آن حقیقت رنگ واقعیت به خود گرفت و آن آینده را، که با هم خواهیم بود به منّه و لطفه.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۴
  • S.A.R.H

احوال روزگار

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۳۵ ق.ظ

صاف و یک‌دست بودن، صداقت داشتن و همه را درست دیدن، در این زمانه غدّار و جامعه فریبکار، اگرچه در باطن، خیر است و اصل و اساس هر فرد و جامعه، اما در ظاهر، گاه تبعاتی دارد پیچیده و دشوار. سلام سالم را، نگاه ساده را و کلام بی‌آلایش را چنان تعبیر و تفسیر می‌کنند و پیچ و تاب می‌دهند که خود می‌مانی از این همه غلّ و غشّ و پیچیدگی و فرومایگی. انگار نه انگار که صداقت و راستی، اصل است و اساس و یک‌دستی و زلالی، راه درست است و سبیل نجات. بعضی چنان رفتار می‌کنند که گویی دروغ و ریا و هر چه منکر، اساس جامعه است و هر که راست بگوید و راست بجوید و راست بی‌اندیشد، کانَّ دُملی است چرکین و توده‌ای است بدخیم، که به هر طریق و راهی باید از آن رهید و جامعه را از ناپاکی راستی و آلودگی درستی حفظ کرد! این چنین است که آن کس که صداقت پیشه کرد و یک‌رنگی، اسیر می‌شود در حلقه چندرنگان ناصادق.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۵
  • S.A.R.H