دِرو
- ۰ نظر
- ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۲
آن قدیمترها شرایط دیگری داشتم،
و احساسات دیگری و حال دیگری.
و امروز و اینجا شرایط و احساس و حال دیگر.
امروزم را دوستتر دارم و بخشی از دیروز را،
از دیروزم پشیمانم و از بخشی از امروز هم.
در سرم هزاران صدا سخن میگوید و هر کدام چیزی و هر کدام حسی و هر کدام ماجرایی.
و من در این هیاهو، تلاش میکنم نشنوم هر چه از او را و بشنوم هر چه از تو را.
انگار جنگی است میان فریادهای در ذهن،
جنگی نابرابر، جنگی به دور از قوانین جنگی،
جنگی میان عقل و احساس، ستیزی میان من و خودم.
حواس پرتی گرفتهام انگار.
او هست. در کنارم، همیشه و هر جا.
و من مثل آن وقتها که عینک بر چشم دارم اما همه جا را به دنبال عینکم میگردم،
او را نمیبینم؛
و . . .
درک نمیکنم.
قضیه به این راحتیها هم که فکر میکنی نیست.
خیلی پیچیدهتر از چیزیِ که به چشم میاد.
شاید فکر کنی یِ نگاه ساده، یِ شنیدن معمولی یا حتی یِ فکر کردن ساده است، اما ذهن و ناخودآگاه آدمیزاد، خیلی فعالتر و غیر قابل کنترلترِ.
مراقب ورودیهات باش، اگه دوست داری خروجیهای خوبی داشته باشی.
در این ۲۰ سالی که اول مهر را تجربه کرده ام ، امسال با سال های دیگر فرق داشت.
آغاز اولین سال تدریس رسمی و جدی در اولین روز مدرسه.
تجربه ای خاص و متفاوت.
سابقه تدریس داشتم اما کوتاه و در کلاس های فوق برنامه، نه در یک سال تحصیلی و به عنوان معلم رسمیِ درس غیر رسمیِ بچه ها: نگارش، آن هم با بچه های انسانی!
این جاست که چون همیشه باید گفت:
#توفیق_معلمی_مستدام
#عاقبت_معلمی_بخیر
#خرق_عادت
برای تو و از تو نوشتن، سخت ترین کار است برای من.
حرفها و واژهها را هر چه جستجو میکنم هیچ کدام لیاقت و توانایی ندارند برای وصف تو و صد البته بیان حال من،
انگار خالیاند از هر چه حس و حال.
عین و شین و قاف، گر چه به ظاهر عشق میسازد اما کجا بیانگر حال من است نسبت به تو؟!
تولدت مبارک مهربانترین . . .
پن: خوشا به من که تویی در کنار من.