قیامت
روزی ناگفتهها گفته شود و رازهای پنهای در سینهها آشکار؛
در آن روز خوش به سعادتِ نیکوکارانِ راست کردارِ درست اندیشِ نیک صفت، که صورت و سیرت یکی هستند، و سراسر همه پاکی و زلالی و صداقت.
- ۰ نظر
- ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۵
روزی ناگفتهها گفته شود و رازهای پنهای در سینهها آشکار؛
در آن روز خوش به سعادتِ نیکوکارانِ راست کردارِ درست اندیشِ نیک صفت، که صورت و سیرت یکی هستند، و سراسر همه پاکی و زلالی و صداقت.
"کاش انسان میتوانست دچار فراموشی خود خواستهای شود . . . "
این دعا و خواسته، از آن دسته چیزهایی است که من هم به دنبالش بودهام.
فراموشی خود خواسته و انتخاب گرانهای، برای بسیاری از حرفها و اتفاقات و ماجراها.
پاک کردن ذهن از تلخ و حتی به ظاهر شیرین خاطرات.
آدمی در طول عمر خود، اتفاقات بسیاری را تجربه میکند، حرفهای بسیاری میزند و میشنود و هزار ماجرای دیگر - چه به عمد و چه از روی حادثه و تصادف - برایش اتفاق میافتد و در میان این هزارها تجربه، هستند آنهایی که به هر دلیلی خواستار حذف و نبودنشان است.
اینجاست که باز هم آدمی پی میبرد به ضعف و ناتوانیاش. که چه بی قدرت است در مقابل هجمه افکار و احساس و عواطف.
عواطف و احساس و لحظههایی که با بوییدن عطری، با دیدن صحنهای با شنیدن جملهای، با خوردن چیزی و یا با هزار امر دیگر در ذهنش جاری میشود و جان و دلش را درگیر میکند و آرزو میکند که کاش میتوانست لحظهای آنها را فراموش کند و یا تاسف میخورد و تعجب میکند که چرا آن موضوع از هزارتوی درهم پیچیده ذهنش دوباره به بیرون آمده است . . .
بی گمان برای حل مشکل و کسب آرامش، تنها به حضرت دوست باید که پناه بردن.
می آیم و می نویسم و آرام می شوم و بهتر بگویم، تخلیه می شوم و می روم.
و برای شما تنها کلماتی پی در پی و عباراتی مبهم و بی معنی است که می ماند.
نه داستانی است آموزنده و نه کلامی است شیرین و دل نشین.
نه لبخندی به لب می آورد و نه اشکی به چشم.
بی حس، بی معنا و بی ارزش برای شما و مسکنی - حتی موقت - برای من.
امروز آشوبی بود در مدرسه.
پروژه کلاس کار آفرینیِ بچه ها ، بساط عرضه کالا و فروش بود و کسب سود و مدیریت خرج و زمان و . . .
و خب، مظلوم این ایام، ساعت های درسی و معلم های دیگرند و مسئولین، که کنترل کنند و به سامان برسانند و کلاس ها را تشکیل دهند.
تجربه خوبی بود برای بچه ها و البته پر کار و پر فشار برای مربیان.
پ ن: از صبح تمام مدرسه را راه رفتم، با پای ورم کرده از اتفاق دیشب.
#خرق_عادت
آدم ها به تذکر و یادآوری نیاز دارن.
بالاخره آدمیزاد اهل فراموشیه و باید یه چیزایی رو براش یادآوری کنن.
فردا، یکی از همون روزایی که کارش یادآوری کردنه.
یادآوری یه نکته مهم.
یه تلنگر که آدما، حواستون هست صاحب دارین؟ حواستون هست پدر دارین؟
یادتونه که یکی هست که هواتونو داره؟
خیلی روزا میان و میرن. اتفاقای زیادی می افته و ما، انگار نه انگار . . .
فردا یکی از همون روزایی که کارش یادآوری کردنه . . .
پ ن: عیدتون خیلی مبارک.
#خرق_عادت
بر خلاف میل باطنی و علاقه شدید، هیچ وقت نشد که روزمره نویس باشم.
ساده نویسی و راحت نویسی را بارها تلاش کردم اما، ماجرا آنچنان که در ذهن میآید، روی کاغذ نقش نمیبندد.
این روزهای مدرسه بستر خوبی است برای نوشتن.
تلخ و شیرین بسیار دارد و سخت و سهل هم.
و مسیری دشوار، که آدمیانند ابزار کار.
حرفی به اوج میبرد و نگاهی به زیر میکشد.
هر فعل و گفتار و رفتاری تاثیر میگذارد و الگو میسازد
و چنین است که سخت است این راه.
_________
ادامه دار خواهد بود . . .
#خرق_عادت
امروز دو ساله شد آن عهد و پیمان و قرار.
عهدی به عظمت آسمان، وقتی که به کنه و درونش مینگری.
پیمانی به بزرگی عالم، آن زمان که به لایههای پنهایش توجه میکنی.
و قراری به وسعت انسان، که دو انسانند در دو سوی این میدان.
بیان این ماجرا سهل است و ممتنع.
ممتنع که بیان درونیات و تفکرات، به راحتی ممکن نباشد و کلمات و گفتار، هر آن اندازه هم که دقیق، شاید بیانگر آن چه باید، نباشند.
و سهل که پر واضح است که ازدواج و عقد، نه صرفا اتفاقی زمینی که رخدادی است در عالم و آسمان، و مترتب بر عوارضی است بر هر دو سوی این داستان.
و در این میان، چه سعادتمندم از داشتن همسری خوش سیرت و خوش صورت که آرام دل است و قرار جان.
سایهاش مستدام و بودنش هماره