تاریخ
تاریخ را بعضی خطی تصویر و تصوّر کردهاند؛ که در نقطهای شروع میشود و در جایی به پایان میرسد. پایانی به معنای واقعی، به معنای تمام شدن، نیست شدن.
بعضی دیگر اما، نگاهی دایرهوار به تاریخ دارند. اینجا هم نقطهای برای شروع هست اما جایی برای پایان نیست. آنجا که گمان میکنی به پایان رسیدی، خود شروعی تازه است، انگار که همه چیز نو میشود، جدید میشود، تازه میشود. انتهایی وجود ندارد. زمان، چونان دایرهای است که نمیتوان برای آن رأس و اول و آخری تصور کرد. حرکتی دائمی و به دور خود.
گروه سوم اما، تاریخ را به مثابه حلقههای روی هم، چیزی شبیه فنر تصویر میکنند. جایی برای شروع هست، و نقطهای هم برای پایان؛ اما این پایان، خود از همان مبدا اولیه عبور میکند. نقطه پایان، انگار همان جای آغازین است اما با این تفاوت که خود آن نیست. در نگاه سوم، با هر بار رسیدن به نقطه آغاز، یک مرحله بالا آمدن و صعود کردن هم، انجام شده است.
در دل چرخش ایام، چرخش آدمی و رشد او نیز هست، بالا آمدن او -حتی اگر خودش نخواهد- هم هست.
تولد، و رسیدن سالگرد آن، به گمانم روایت تاریخ از نگاه سوم است.
آدمی، هر سال که میگذرد، دوباره به همان مبدا و نقطه آغاز میرسد، انگار که فرصتی دارد برای شروع مجدد، وقتی دارد برای دوباره زیستن. سالگرد تولد، فرصتی است که تجربه گذشته را پیش رو دارد و ابهام آینده را.
گذر عمر، خط نیست که طی شود و تمام شود و گذشته و گذشتنش هیچ شود؛
گذر عمر دایره نیست که بتوان از همان جای اول، دوباره شروع کرد و رفت و ساخت و گذشت و فراموش کرد آنچه بوده را؛
گذر عمر، حلقه است؛ حلقههای به هم پیوسته. حلقههای رو هم سوار شده. حلقههای بالا آمده و صعود کرده.
در گردش دوباره ایام، به نقطه شروع میرسی، اما بالاتری؛ زیر پایت گذشته را داری و بالای سرت آینده را؛ اشراف داری بر کردهات، و امید داری به آیندهات.
در گردش دوباره ایام، به نقطه شروع میرسی، اما رشد کردهای، تغییر کردهای، عوض شدهای. آنچه گذشته را، تکیهگاه کردهای برای رفتن، و آنچه نیامده را، دستاویز برای رسیدن.
تولد فرصتی است برای به هم رسیدن دیروز و امروز، نقطه تلاقی گذشته و آینده. نقطه عطفی برای ساختن، برای رفتن، برای بهتر شدن.
- ۰۲/۱۱/۲۵