کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

او بود و جز او نبود.
خواست تا بود خود بنماید؛
پس،
گفت (نوشت) . . .
و چنین بود که "کلمه" پدید آمد.
_____________
هر چه اینجاست،
از خواندنی و دیدنی و شنیدنی، به نام حقیر سند بزنید...
مال غیر را به نام صاحبش خواهم نوشت.

سید علیرضا حسینیان

پیام های کوتاه
  • ۲۱ بهمن ۹۸ , ۰۰:۰۶
    دوری
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۵
    تعارض
آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

آقاجون

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۰ ب.ظ

تو ذهن من و شاید تو ذهن خیلیای دیگه، اسم آقاجون با چایی روضه گره خورده. انگار این دو تا اسم یه معیت و همراهی خاصی با هم دارن. 

از وقتی یادم میاد - فرقی نمی‌کرد کجای تهران و چه ساعتی از روز و شب - بساط چایی روضه با آقاجون بود. از روضه عارف‌نظر و علامه‌ی مداح تو خیابون ایران و خونه‌ی غنی‌پور تو بهارستان، تا قلهک و نیاوران و کلی جای دیگه، همیشه بساط چای روضه رو آقاجون اداره می‌کرد. 

صبح زود از خونه می‌زد بیرون تا وقتی گریه کنای حضرت میان برای جلسه، سماورش آماده باشه چاییشون حاضر.

قند رو هم خودش خورد می‌کرد. تو اتاق عقبی بساط قندش بپا بود. اون موقعها سرگرمی ما می‌شد قند خورد کردن کنار آقاجون.

چای روضه، خوب نمک گیرش کرده بود. در خوب خونه‌ای رو زده بود و خوب جایی سر سپرده بود.

هنوز روضه خون مصیبت خوندن رو شروع نکرده بود که با همون "السلام علیکَ‌یِ " اول، چشماش پر از اشک می‌شد. لازم به روضه باز و داد زدن مداح نداشت، اسم حضرت دلشو می‌برد همونجایی که باید.

کافی بود بگی آقاجون دارم میرم زیارت. کربلا و نجف و مشهدش فرقی نداشت، چشماش خیس می‌شد و صداش می‌لرزید و التماس دعا می‌گفت. می‌گفت امین الله یادت نره بخونی، خواستی سلام بدی یاد ما هم باش. ایشالا با هم بریم کربلا.

اون وقتا که سر حال‌تر بود، تو زیارت‌ها همیشه اولین نفر بود. انگار نگران بود ثانیه‌ای تو حرم و مسجد باشه و نتونه ازش استفاده کنه. سریع می‌رفت سراغ نماز و دعا و زیارت. نماز اول وقت و چندتا ختم قرآن تو ماه رمضون هم برنامه همیشگیش بود.

یادم نمیاد کسی رو دست خالی رد کرده باشه از در خونش. چایی خونش هم مثل چایی روضش، همیشه آماده بود.

ان‌شاءالله اونجا هم بساط چایی روضه سیدالشهداء (ع)  رو آماده کنی و پاش نشسته باشی.

طوبی لک .

  • S.A.R.H

یه اتفاق ساده

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۸ ب.ظ
خودخواهی آنقدرها هم سخت نیست؛
کافی است حرف کسی را نشنوی، حال کسی را نفهمی، حس کسی را درک نکنی، ذهنت فقط و فقط به خودت فکر کند و جز راحتی خودت را نخواهد.
وقتی در همه چیز و همه حال و همه جا و همه کار، فقط خودت را دیدی - چه خودآگاه و چه ناخودآگاه- خودخواهی.
وقتی از خودت نگذشتی برای کسی، وقتی همیشه و در هرجا و در هرحال خودت را در اولویت خواستی و هوای خودت را داشتی و غیر خودت را ندیدی و نفهمیدی، خود خواهی.
به همین راحتی!
  • S.A.R.H