کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

دفتری برای یادداشت های پراکنده

کلمه

او بود و جز او نبود.
خواست تا بود خود بنماید؛
پس،
گفت (نوشت) . . .
و چنین بود که "کلمه" پدید آمد.
_____________
هر چه اینجاست،
از خواندنی و دیدنی و شنیدنی، به نام حقیر سند بزنید...
مال غیر را به نام صاحبش خواهم نوشت.

سید علیرضا حسینیان

پیام های کوتاه
  • ۲۱ بهمن ۹۸ , ۰۰:۰۶
    دوری
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۵
    تعارض
آخرین مطالب

تو

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۳۳ ب.ظ

می‌نویسم . . .

بعد از روزها و ماه‌ها، بعد از مدت‌ها دوری و نبودن، بعد از هزاران خواستن و نتوانستن . . .

می‌نویسم نه برای تو، که برای خودم. برای خودی که برای تو میخواهمش.

برای خودی که هر چه دارد و هر چه هست، از توست.

برای خودی که نیست، برای تویی که هست.

می‌نویسم به آن زبان که تو بیاموزی‌ام، به آن واژه‌‌ها که تو بگویی‌ام . . .

می‌نویسم . . . من تنها می‌نویسم.

تو خود بخوان،

آن چه را که باید، آن چنان که شاید . . .

  • S.A.R.H

شانه

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ
آشفته‌ام، مثل موهایت
دستی بکش بر دل بی‌قرارم  . . .
  • S.A.R.H

باغ

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ق.ظ

میخشکاند گلهای دلم را،

اشک چشمانت.

شیرینی وجودت را

شوری مباد . . .

  • ۰ نظر
  • ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۰
  • S.A.R.H

عطش

سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ

می شکند هر چه لفظ و عبارت،

تکه تکه می شود هر چه واژه و معنا،

حرف و حرف و حرف . . . 

آوار می شود بر سرم تمام حروف،

جاری می شود بر ذهنم

راهی می شود به دلم

به انتظار واژه ای

برای بیان معنایی . . .

.

عطش می باردم،

تفتیده چون کویر باران نرسیده

خشکیده چون لب های به ضریح نرسیده . . .

.

مانده ام در آرزوی شبنم نگاهت،

زنده ام کن به لطافت باران دستانت

ای مهربان ترین.

.


#مبارک_باد_میلاد_حضرتش

#قسمتمان_باد_زیارتش

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۷
  • S.A.R.H

بحران

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ
نوشتن را نمیتوانم، ننوشتن را هم.
قلم به دست . . . واژه و عبارت و جمله . . . و باز هم نمی کنند آنچه را که باید و نیستند آنچنان که شاید.
غوغای حرف و فکر و خیال، هیاهوی واژه و لفظ و عبارت، طوفان می کند وجودم را، آشوب می کند دلم را اما . . .
افسوس که راهی نیست به ساحل امن نوشتن، مجالی نیست برای گفتن و مأوایی نیست برای آرام گرفتن. که معنای درون را ظرف برون شایسته نباشد و کیل واژه را، به میزان فکر و خیال راه نی.
و مرا باید که نوشتن . . .
قلم به دست . . .
حرف به حرف . . .
واژه به واژه . . .
آتشی شعله می کشد به دل.
  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹
  • S.A.R.H

بهار

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ق.ظ

سال نو می شود و من 

باید که نو شدن.

باید که تو شدن.

زمستانم را

خودت بهاری کن،

که توئی بهارِ هر چه وقت . . .


السلام علی ربیع الأنام . . .


  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۸
  • S.A.R.H

دوست داشتن

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ق.ظ

نه این است که به لفظ و عبارت، به زبان و گفتار و به هر چه ظاهر می­توان دوست داشت و نشان داد دوست داشتن را؛

که دوست داشتن، مسئولیتی است بس سنگین. باری است بس سترگ. مرد می­خواهد و مردانگی برای به دوش کشیدنش!

دوست داشتن نه کاری است پاره وقت و موقت که مسئولیتی است دائم و همیشگی. در هر حال و هر زمان و هر مکان.

بذر است. باید که مراقبتش، باید که نگهداریش. باید که آفتاب بود و آبش.

کودک است. باید که به چشم جای دادنش، به دل مأوا و مأمن دادنش.

به جان و دل، به ظاهر و باطن، به هر چه می­توان باید که نشان داد دوست داشتن را.

باید که ایستاد و حفظش کرد، بزرگش کرد، به بلوغش رساند.

باید که جوشیدش، باید که باریدش، باید که جاری اش کرد.

و البته باید که زدودش از هر چه پلشتی و ناپاکی، از هر چه غیریت و بیگانگی، از هر چه ناراحتی و دل­افسردگی.

دوست داشتن را زلالی معنا می­دهد، شفافیت و آئینه­گی، پاکی و طراوت، خنکی و حلاوت.

. . . که دوست داشتن، مسئولیتی است بس سنگین. باری است بس سترگ.

مرد می­خواهد و مردانگی برای به دوش کشیدنش!

 

  • ۱ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۴
  • S.A.R.H

. . .

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ق.ظ

حرف حرفت ، آه !
آیه آیه ات ، بغض !

سوره سوره ات ، اشک !
صفحه صفحه ات ، سرخ !
ای مصحف کبود . . .


  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۴
  • S.A.R.H

مزرعه

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ
حرف می کارم به دل؛
احساس می بارم از جان؛
چه سود؟
به شوره زار، کشت نمی توان کرد . . .


پ.ن:
من، نه آنم که باید باشم.
لختی دیگر، فصل دروست، کشته ها را مراقبت باید . . .
  • S.A.R.H

میلاد - 2

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ق.ظ

در این شروع دوباره و در این فرصت مجدد که قدمی به مرگ نزدیک تر و کوله بار تجربه اندوخته تر، اول سپاس، خدای را گویم که اجازه حیات داد بر این بنده کمترین، تا فرصتی باشد برای تلاش و نزدیک تر شدن به حضرتش که گر کنون حیاتی نبود، توشه خالی و انبان تهی بود از اخلاص عمل؛ و دوم سپاس از خداوندگارانم، حضرت مادر و جناب پدرم که هر چه هست از نعمت کردگار به واسطه حضور و لطف ایشان است بر من و دعای خیرشان هم؛ و سوم و دیگر سپاس ها بهره اساتید و دوستان، که نعمت وجودشان دل از غربت می رهاند و جان را طراوتی دیگر می بخشاید که فرمود : فقد الاحبه غربه. چه آنان که آموختم از ایشان راه و رسم زندگی را و چه آنان که در راه علم دست گیرم شدند.

در این شروع جدید و فرصت تازه، باید که تغییر کردن، باید که نو شدن، باید که بزرگ شدن، باید شدن آنچنان که باید و شاید، و باید گذشتن از آنچه که نشاید و نباید. از فرصت های چونان ابر گذرنده باید که سود جستن و از اوقات به یغما رفته باید که  درس گرفتن. هر روز و هر لحظه را باید که بهتر کردن که : وای بر آن که دو روزش یک سان باشد.

روی تعذر و دست توکل بر آستان حضرتش که نبودیم آنچنان که باید و تا باشیم آنچنان که شاید؛

که اگر هستیم از اوست و نیستیمان هم بازگشت به سوی اوست.


پ.ن: آنچه مرقوم کردم در زادروزم، به چند سال پیش. دیدم که اکنون و هر زمان حرف همان است...

باشد که عاقبتمان بخیر

  • S.A.R.H