حریق
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ب.ظ
باران می بارد
و من،
می سوزم از نبودنت
و من،
می سوزم از نبودنت
- ۰ نظر
- ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۶
مرا با تو عهدی بود،
شکستم . . .
و تو را با من وعده ای
که نشکستی . . .
دستم بگیر،
بی تو
دیگر نمی توانم،
نمی خواهم که بتوانم،
نباید که بتوانم . . .
خجلت زده ام از آنچه هستم
و شرمنده ام از آنچه نیستم
من آن نیم که باید
و نیستم چنان که شاید . . .
کمک کن که باشم،
آنچنان که باید
و بشوم آنچنان که شاید . . .
او بود و جز او نبود.
خواست تا بود خود بنماید؛
پس، گفت . . .
و چنین بود که "کلمه" پدید آمد . . .
(در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود.
در او حیات بود، و آن حیات نور انسان بود.
و نور در تاریکی میدرخشد، و تاریکی آن را درک نکرد...)*
__________
* عباراتی از بخش آغازین انجیل یوحنا