مناجات - 2
خدایا!
چیزهایی هست که فقط تو میدانی و کارهایی هست که فقط تو میتوانی!
ما را نجات ده از هر چه نادانی و ناتوانی.
- ۰ نظر
- ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۷
خدایا!
چیزهایی هست که فقط تو میدانی و کارهایی هست که فقط تو میتوانی!
ما را نجات ده از هر چه نادانی و ناتوانی.
چینی بند زده شده، هر کاریش هم که بکنی، مثه روز اولش نمیشه.
هر چقدر هم حرفهای و استاد کار باشی، آخرش به اون ظرف میگن بند زده.
اعتمادی که خراب شد، دلی که شکست، میشه همون چینی بند زده.
هر کاری هم که بکنی، بهترین ترمیم رو هم انجام بدی، آخرش مثه روز اولش نمیشه...
امروز صبح با خودم فکر کردم در حلقه دوستانم - علی رغم کم ارتباطی میان من و اونها - افراد مختلفی وجود داره.
یه حلقه رنگارنگ با آدمهای متنوع.
مذهبی، غیر مذهبی و حتی مخالف هر نوع مذهبی؛
انقلابی شدید و غلیظ، انقلابی منتقد، بیطرف، ضد انقلاب؛
باحجاب و بیحجاب؛
خلاصه اگه من وسط دایره وایسم، هر طرفو نگاه کنم یکی هست که باهاش دوست باشم!
و خب این وسط و به نسبت هر کدومشون، یه چیزی هست که باعث شده ماها کنار هم بمونیم.
داشتن یا پیدا کردن نقاط مشترک با آدمای دیگه، به نظر کار خیلی سختی نباید باشه،
ماها انسانیم، و همین موضوع، مهمترین نقطه مشترک ماست.
من اینم که هستم، هر چند نخواهم این باشم که هستم!
اینجا و اکنون من، حال و امروز من، کِشته الان من، همه و همه کاشته دیروز من است، حاصل هر آنچه کردهام.
خوب یا بد، خوشحال یا ناراحت، راضی یا ناراضی.
منِ امروز، حاصل کردهها و نکردههای دیروز است.
و زندگی، سهلترین ممتنعِ این عالم است. هر روز به یک رنگ، هر روز به یک شکل. و این رنگ و شکل را نگاه و ذهن ماست که میسازد.
این ماییم که سخت و آسانش میکنیم، سهل و دشوارش میکنیم.
و من، در آغاز دهه چهارم زندگی، سردرگمم میان همه آنچه هستم، همه خودهای خودم.
به روزمرگی رسیدم.
و این یعنی چیزی شبیه مردن.
یعنی تکرار،
یعنی رفتن و نرسیدن، چرخیدن به دور خود.
کار دنیا عکس شده.
طلبکار باید از بدهکار مخفی شود!
شاکی منم، طلبکار منم، آن که حق دارد گله کند، قهر کند، عصبانی و ناراحت باشد، منم.
اما:
خسته ام مثل یتیمی که از او فرفره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
(حامد عسکری)
گاو نُه من شیر شنیدین تا حالا؟
یه اتفاقی افتاد که بهم گفت نه تنها شیرارو ریختی، که تر زدی به همه چی!
راست میگفت...
در میانه چند ضلعی عقل، احساس، شرع، اخلاق، عرف، من و تو،
نقطه تعادل کجاست؟
به اندازه چند سال خراب کردهام؛
انگار کن که زلزلهای مدام و بیوقفه.
اینجا و اکنون، این حجم از آوار را، این حجم از تخریب را،
این بنای فروریخته را،
چگونه دوباره ساختن، دوباره بنا کردن، دوباره آباد کردن،
نه میدانم، نه میتوانم.
دست نیاز و استمداد فقط به سوی تو دراز میکنم ای قادر بر هر کار و پوشاننده هر خطا.
آن حکایت که یکی بر سر شاخ بن میبرید را شنیدهای حتما؛
آنکس منم.
انگار کن کسی را که به خیال خود، خشت روی خشت میگذارد به امید ساختن، اما خشت از ستون بر میدارد برای ساختن دیوار؛
آن کس منم.
انگار کن کسی که آتشی افروخته است برای گرم شدن، اما سرمایهاش را میسوزاند؛
آن کس منم.
گویند رو سیاهی به ذغال میماند،
سیاهیِ آن ذغال منم.